۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

جهان سياه و سفيد است و ما رنگي مي بينيمش

روز يكشنبه (1389/01/29)، كنفرانسي تحت عنوان «زيبايي ­شناسي تصوير» در «تهران» برگزار شد كه من شركت كردم.
كنفرانس يك برنامه ی حدود یک صد دقيقه ­اي بود و از سخن­راني "بهرام كلهرنيا"/ گرافيست (۱) و پاسخ هاي وي به پرسش هاي حاضران تشكيل شد.
در اين كنفرانس، "بهرام كلهرنيا" موضوع سخن­راني خود را «زيبايي شناسي تصوير به روايت كنوني جهان»، تعبير و آن را «ضربه هايي به سويه هاي متفاوت زيبايي شناسي تصوير» توصيف كرد.

سخن­راني "بهرام كلهرنيا" در ده محور انجام شد (۲):

۱ـ تغييرات بسيار جدي جهان معاصر
۲ـ چند كاربرد زيبايي
۳ـ مراحل رشد ساختمان عصبي كودك
۴ـ تاريخچه زيبايي شناسي تصوير
۵ـ اهميت خطوط عمودي و رنگ
۶ـ الگوي ذهني در برابر الگوي واقعي
۷ـ هويت شبكه اي در تلويزيون
۸ـ رسانه نو
۹ـ مأموريت طراحان
۱۰ـ اهميت اكنون رسانه ها و رسالت ما

چكيده­اي از محتواي سخن­راني "بهرام كلهرنيا" در اين كنفرانس در پي مي­آيد (با كمي ويرايش و اندكي تلخيص) (۳):

تغييرات بسيار جدي جهان معاصر

جهان معاصر تغييرات بسيار جدي پيدا كرده است و ديدگاه و نگرش درباره انسان و وضعيت او و چگونگي ارتباط او با خويشتن و ديگران و پيرامون به­شدت عوض شده است.
امروز، روزگار «انقلاب ارتباطات» ـ به­روايتي نام­گذاري ـ شده است و راجع به اين گفته مي­شود كه ما چگونه در كنش­هاي فعال ارتباطي مي­توانيم شيوه عمل­هايي را به­كار ببريم كه مخاطب ناچار از اطاعت از موضوع دل­خواه ما بشود. به­همين دليل روش­هاي ارتباطي، روش­هاي ارتباط از طريق رسانه­ها و گونه­هاي ديگر به ابزاري براي هدايت جامعه به­سوي خير و شر تبديل شده است. به محتوا كاري نداشته باشيم؛ اما تكنيكي در اين ماجرا وجود دارد. ما مي­توانيم مخاطب را بدون آن­كه بداند چرا و چگونه، تحت تأثير قرار بدهيم و او را وادار به انجام كارهايي بكنيم.
هنرمندان از ميان دو جنگ بين­الملل به اين سمت، بنابه دلايلي مجهز به تفكر جديدي شدند و درباره چگونگي شكل­گيري يك سند تصويري ـ يك پديده ارتباطي كه داراي ارزش زيبايي­شناسي است ـ دوباره فكر و تلاش كردند چشم­اندازهاي قابل فهم­تري براي ايجاد يك سند ارتباطي ـ تصويري به­وجود بياورند. پژوهش­هاي بنياني صورت گرفت و به­شكل تفكيكي در عرصه فرم­شناسي، رنگ­شناسي و شناسايي تركيب­بندي­هاي شناخت الگوهاي مؤثر بر سيستم روح و عصب و روان مخاطب، كار شد و امروز، دانش مقدماتي موضوع فراهم شده است؛ دانش مقدماتي نيرومند و خارق­العاده­اي كه ما استفاده نمي­كنيم و يا غلط استفاده مي­كنيم.
تا حدود صد سال پيش، زيبايي، زيبايي طبيعي بود؛ اما تفكر درباره زيبايي عوض شده و امروز، زيبايي متوجه كاركرد و سودمندي است.
زيبايي، نهاد ارتباطي متوجه سودمندي است كه در مخاطب درمي­گيرد و او را وادار به كار و كنش جديدي مي­كند؛ گاهي بر خلاف اراده دروني او و گاهي در راه ارتقاي وضعيت او.

چند كاربرد زيبايي

زيبايي در طراحي يك كتاب درسي مي­تواند به نيرويي براي بهبود يادگيري تبديل شود.
زيبايي در محيط شهر مي­تواند براي ايجاد احساس به­سامان بودن در شهر صورت گيرد.
امروز، زيبايي به عناصر گرافيكي بسيار بسيار ظريف و حساسي تبديل شده است كه درون تصوير تلويزيون وارد و باعث مي­شوند بين مفاهيم مخاطب و روش ارتباط، پيوندهاي ظريف و پيچيده­اي به­وجود بيايد و مخاطب ناچار از دريافت اطلاعات بشود.
ما امروز تلاش مي­كنيم درباره شيوه استفاده از زمان، الگوهاي فكري جديد و روش­مندي­هاي جديد به­كار ببريم. امروز در جهان، اين ايده وجود دارد كه بايد به همه چيز سرعت بخشيد و تكنيك در زندگي وارد شده است. ما روش­هاي طبيعي زندگي را به­كار مي­بريم اما تلاش مي­كنيم به آن سامان جديد و واقعي ببخشيم. ساماني كه ناشي از طبيعت خودمان و شناخت اهداف وجودي انسان است.
مطابق پژوهش­هاي بنياني، انسان كنوني در بهترين شرايط، 3 تا 5 درصد ظرفيت مغزيش را به­كار مي­برد و هنوز راه و روش بهره­برداري از حجم عظيم ظرفيت در اختيارش را بلد نيست و خير در شناسايي نيروي خارق­العاده غيرقابل تصور همين چند درصد و استفاده مجدد آن است.

مراحل رشد ساختمان عصبي كودك

كودك انسان با تولد، يك ساختمان عصبي بسيار پيچيده و خارق­العاده به جهان مي­آورد و در مدت كوتاهي الگوي ارتباطي خودش با جهان را مي­سازد.
مطابق پژوهش­هاي بنياني، كودك انسان، حجم عظيمي در حد 75 درصد اطلاعات درباره محيط و زندگاني را طي 3 تا 5 سال نخست دريافت مي­كند. جهان در بدو تولد براي كودك سياه، سفيد و خاكستري است و كودك هيچ رنگي و شكلي نمي­بيند. همه­چيز خاكستري مواج است و اين دوره، دوره شناخت سطوح توپولوژيك است.
در ادامه، كودك ابتدا با تثبيت لبه­هاي عمودي فرم­ها در مغز و شناسايي خطوط عمودي (به­عنوان گروه يكم فرم­ها) و سپس با تثبيت لبه­هاي جنبنده خطوط افقي در مغز (به­عنوان گروه دوم فرم­ها) موفق به ديدن شكل كامل اشيا مي­شود و با طي زمان ديگري مغز او موفق مي­شود رنگ­ها را بسازد. شكل­گيري رنگ­ها در سيستم مغز كودك داراي توالي خاصي است و به­ترتيب از «زرد» تا «نارنجي»، «قرمز»، «سبز»، «آبي»، «نيلي» و نهايتا «بنفش» در مغز او شكل مي­گيرد.

تاريخچه زيبايي شناسي تصوير

با پايان گرفتن روزگار بحران­زده اروپاي قرون وسطي و آغاز دوره رنسانس (و نوزايي، رستاخيز و بيداري دوباره)، جمعيت انديشمندان، فرهيختگان و هنرمندان به فكر ساختن و گفتن هر آن­چه افتادند كه طي سال­ها حبس فرهنگي، نساخته و نگفته بودند و در نتيجه، حركتي به پيشوايي نويسنده و فيلسوفي به­نام "پترارك" شكل گرفت.
در پي زيبايي گم­شده هنر روم تاريخي، نسبت­هاي طلايي هنر روم تاريخي كشف و به­كار گرفته شد.
نسبت­هاي طلايي يك هندسه و رياضيات ظريف، دقيق و بسيار بسيار كارآمد و مبناي آن، مبنايي طبيعي است؛ مبنايي كه در بدن انسان، آفرينش و خلقت، از پيش تعبيه شده است و به­كاربردن آن، زيبايي آرماني را به­وجود مي­آورد.
هنرمندان رنسانسي پي بردند كه در فيگور انسان، انحراف از اندازه­گيري­هاي طلايي وجود دارد و ايجاد كاراكتر فردي به­معناي تخطي از نسبت­هاي طلايي است و با شناختي كه از اين انحراف از طبيعت به­دست آمد؛ به خلق آثاري بسيار نيرومند براي مفاهيم موجود در زندگي اجتماعي انسان موفق شدند.
در دوره انقلاب صنعتي، به­دليل تحولات اجتماعي، سفارش­دهندگان آثار هنري ناپديد شدند و بنابراين، هنرمندان از آتليه­ها خارج شدند و به طبيعت آمدند و در نتيجه، فهميدند كه آن­چيزي كه مي­سازند با طبيعت اختلاف دارد و به جرياني ذهني خلق آثار هنري تبديل شده است. در تلاش براي دريافت الگوي ارتباط تصوير با مخاطب، سبك­هاي پياپي هنري (تحت عنوان امپرسيونيسم، اكسپرسيونيسم، سمبوليسم، فويسم و ...) به­وجود آمد و هنرمندان بعد از مطالعه كارهاي خودشان پي بردند كه خط، نقطه، شكل، رنگ و روش پردازش، درست مثل ضربه­هايي در درون خود انسان است؛ خطي كه بر كاغذ ترسيم مي­شود مثل اين است كه درون انسان ترسيم مي­شود و عصب ما داراي مترادف­هاي بيروني است.
آن­ها متوجه شدند در ترسيم مي­توان حواس مختلف انسان را تقويت كرد و يك اثر تصويري ترسيمي، يك الگوي ارتباطي همه­سويه است كه با تمام موجوديت مخاطب ارتباط مي­گيرد.
هنرمندان دوره صنعتي با تنوع كارهايشان موفق شدند زيبايي و كاركرد رنگ را شناسايي كنند و نخستين مرتبه، رنگ را به­مثابه ماده ارتباطي به­كار ببرند و رنگ، خالص و مستقل از شكل پديده، ارزش پيدا كرد. آنان رنگ را مرتب كردند و متوجه شدند كه هر رنگ، دامنه­اي از اثرگذاري اختصاصي در ذهن و عصب مخاطب به­وجود مي­آورد.
امروز يافته­هاي هنرمندان نقاش توسط طراحان گرافيك، توليدكنندگان فيلم و سينما و تلويزيون پردازش جديد شده است.

اهميت خطوط عمودي و رنگ

خطوط و فرم­بندي­هاي عمودي به­مثابه نخستين شكلي كه توسط سيستم مغزي به­وجود مي­آيد و تثبيت مي­شود؛ داراي ارزش ارتباطي استثنايي است. در سازوكار تصوير نو توجه به كاركرد خطوط عمودي ارزش اختصاصي دارد. هر گونه اطلاعاتي را كه مي­خواهيد زودتر و چالاك­تر از ساير موضوع­ها به مخاطب منتقل كنيم، بايد روي فرم­بندي­هاي عمودي مستقر كنيم.
بنابراين خطوط عمودي، خطوطي با خاصيت­هاي بسيار جالب و جذاب هستند.
جهان، رنگي نيست. جهان سياه، سفيد و خاكستري است و رنگ­ها در سيستم مغزي انسان به­عنوان يك نيرو و قالب استثنايي شكل مي­گيرد.
چشم انسان تنها چشمي است كه امكان دريافت امواج گوناگون مربوط به طيف رنگ را در اختيار دارد.
امروز وقتي راجع به تصوير و زيبايي تصوير گفتگو مي­شود؛ گفتگو درباره خود انسان و وضعيت او است و اين­كه چگونه اين وضعيت به­مثابه سازوكار دروني بسيار پيچيده و داراي الگوي مديريت دروني، همواره در حال تكاپو است.

الگوي ذهني در برابر الگوي واقعي

تصوير واقعي با تصوير ذهني اختلاف دارد.
همه ما راجع به پديده­ها تصوير ذهني داريم و تصوير ذهني با واقعيت و تصوير پرسپكتيوي اختلاف دارد.
جهان واقعي رنگ­ها، بسيار پرتنوع و پردامنه و جهان ذهني ما صرفا يك ايده كلي است.
الگوي واقعي، تخطي از شكل­هاي كامل و پايدار الگوي ذهني است.
شكل ذهني ايده­اي است كه ما از تصوير در ذهنمان در كامل­ترين زاويه ديداري و مفهومي داريم. ايده ساده­اي كه در طبيعت عصب ما ذخيره شده و بخشي از ناخودآگاه ما است.
سريع­ترين واكنش ما به تصوير، به الگوي ذهني تصوير انجام مي­شود تا الگوي واقعي.

هويت شبكه اي در تلويزيون

كالبد اصلي تصوير تلويزيون از الگوي ذهني يعني مجموعه علامت­ها، نمادها، نشان­ها و اسناد گرافيك شكل مي­گيرد.
«هويت شبكه­اي»/ Channel identity از الگوي ذهني برداشت مي­شود.
هويت شبكه­اي آن گروه از پديده­هاي ارتباطي رسانه را به­خود اختصاص مي­دهد كه ايجاد خاطره و حافظه دروني عميق و پايدار در مخاطب مي­كند.
براي اين­كه مخاطب با پديده ارتباطي هم­سو شود، بايد عناصر پايداري در تصوير به­وجود بياوريم؛ عناصر قابل فهم، ساده و مؤثر در وضعيت وجودي او. اين عناصر پايدار، شناسنامه موضوع ما را مي­سازد. شبكه بايد هويت شبكه­اي خودش را از طريق ايجاد سازوكار پايدار خودش، استخوان­بندي خودش، به­كاربردن عناصر، نشانه­ها، الگوي رنگ، الگوي شنيداري، تم­هاي شنيداري، موسيقي شبكه­اي و برنامه­اي خودش به­وجود بياورد.
امروز، تصوير به­عنوان يك كاراكتر طراحي­شده و انديشيده شده، سازوكار ارتباطي اختصاصي خود را دارد.
اركان «هويت شبكه­اي» عبارتست از: كادر افقي، حركت دوربين، كاراكترهاي ديناميك ‌‌}فونت (داراي حركت در محيط نوري) و مجري{، لوگوها، رنگ، جاگيري عناصر بنياني كادر عمومي و موسيقي
مديريت­هاي ما موضوع­هاي زيباشناختي تصوير را نمي­شناسند و در شرايط كنوني، هيچ­كدام از شبكه­هاي ما هويت شبكه­اي ندارند.

رسانه نو

رسانه نو از يافته­هاي جديد هنر ارتباط، بهره­برداري و تلاش مي­كند شرايطي براي ادراك در مخاطب به­وجود آورد كه اين شرايط، شرايطي همه­سويه و همه­جانبه است و تمام موجوديت انساني و وجودي او را در بر مي­گيرد و متوجه خويشتن مي­كند.
اين كار، كار بسيار پيچيده و ظريفي است.
زيبايي به­معناي جديد از راه­حل­هايي ناشي مي­شود كه ما به­كار مي­بريم تا مخاطب را با تمام موجوديت و قابليت­هايش برانگيزيم.
امروز، زيبايي پاسخ به پرسش­هايي بسيار گوناگون و عجيب و جديدي است كه برابر سازندگان تصوير قرار گرفته است.

مأموريت طراحان

ما هر چيزي را كه مي­بينيم، آن پديده بلافاصله، ترجمه و به نيروي دروني ما تبديل مي­شود.
در روند تبديل­شدن به نيروي دروني ما است كه اتفاقاتي رخ مي­دهد. آن پديده يا داراي تطبيق و هماهنگي با الگوي طبيعي وجودي ما است يا داراي تضاد با آن.
در صورت «تطبيق»، موضوع در ما با حسي هماهنگ، هم­پا و داراي كيفيتي عاطفي در مي­گيرد و با نيرويي مثبت و از پيش تعريف شده نفوذ مي­كند و در صورت «تضاد»، موضوع با احساسي ديناميك، فعال و آميخته با كشمكش، درك و دريافت مي­گردد.
الگوهاي دريافتي ما بسيار پيچيده عمل مي­كنند.
طراحان، امروز تلاش مي­كنند به اين الگوها مراجعه كنند.
اگر لكه زردي در تصويري مي­­نشيند، اين زرد، الگوي دروني ما است، پيش از اين­كه الگويي در تصوير باشد. به­مثابه ماشين يا نيرويي آماده كه ديدن زرد فقط به روشن شدن و فعاليت آن مي­شود. اين­كه اين زرد، چگونه زردي باشد، چه فام كوروماتيكي باشد، تيره ـ روشن باشد، وسعت آن چگونه باشد و ويو، خلوص و ساير خاصيت­هايش چگونه باشد، همه در تطابق با وضعيت طبيعي و دروني ما تبديل به يك ارزش ارتباطي مي­شود.
ما بي­نهايت وضعيت ارتباطي دارا هستيم. اين وضعيت­هاي ارتباطي هر كدام از پيش يك الگوي نظير را در ما دارا هستند.
طراح وظيفه دارد كه در استفاده از رنگ­ها، فرم­ها و شكل به الگوي طبيعي موجوديت عصبي انسان مراجعه كند.
طراح بايد به ارزش ايده كلي ذهني و ايده واقعي جهان پي ببرد و پل­هاي ميان آن­ها و چگونگي عمل آن­ها را بفهمد.
بايد آن­را بشناسد.
امروز روزگار ذوق و كار شخصي از سر احساس عاطفه گذشته و روزگار كاركردهاي منطقي فرم و شكل و رنگ رسيده است.
اين مسؤوليت براي طراحان، كار بسيار دشوار و پيچيده­اي به­وجود آورده است.
طراحان، امروز برنامه­ريزي و مديريت تصوير را انجام مي­دهند و تلاش مي­كنند بر اساس ادراكي كه از وضعيت مخاطب، مفاهيم و الگوي نيروي تصوير دارند، كارشان را صورت دهند.
تصوير داراي سازوكار برنامه­ريزي است و امروزه، طراح در روش برنامه­ريزي خودش تصوير را به سود مخاطب و مفهوم به­وجود مي­آورد و زيبايي واقعي از اين سازوكار ناشي مي­شود.

اهميت اكنون رسانه ها و رسالت ما

رنگ و فرم و شكل، فرمان­هاي دروني غيرقابل كنترل و اجتناب­ناپذير هستند و مخاطب در برابر آن­ها رويين­تن نيست.
به­همين دليل، امروز، رسانه­ها اهميت مضاعفي پيدا كرده­اند.
امروز، رسانه­ها تلاش مي­كنند در بخش­كردن و مديريت اجزاي تصوير خودشان، الگوهايي هدف­مند به­وجود بياورند.
ايجاد يك رسانه، سرمايه­گذاري براي اكنون و آينده است.
امروز دغدغه همكاران تلويزيوني ما، دغدغه هويت و فرهنگ و پيشينه ملي است و البته نمي­توانيم به اين دغدغه پاسخ بدهيم، وقتي برنامه­ريزي­كردن براي اكنون و آينده را درست نمي­دانيم.
نيروهاي مديريتي بايد براي ايجاد سازوكار تصوير هدف­مند بسيج شوند.
در همين كنفرانس، حاضران پرسش­هاي خود را مطرح كردند؛ پرسش­هايي از چگونگي مواجهه با تفاوت مفاهيم ذهني مخاطبان در فرايند ارتباطي، اهميت تأثير نحوه انتخاب رنگ، خطوط، لوكيشن و ... بر محتواي يك برنامه تلويزيوني، توانايي رنگ­سازي مغز انسان، تفاوت ديد رنگ ميان آدم­ها، منبع مطالعاتي رنگ­ها و رنگ­شناسي، كيفيت ارادي يا غيرارادي انتخاب رنگ­ها، القاي كوررنگي فراگير در شهر تهران و ساختارشكني رسانه.
چكيده پاسخ­هاي "بهرام كلهرنيا" به پرسش­ها در پي مي­آيد:
ـ در پديده­هاي ارتباطي، 3 نيرو (ي ذاتي، قرارداد و دريافت­هاي شخصي) تعبيه مي­شود و 3 الگوي ارتباطي متفاوت مي­سازد كه مخاطب در عرصه اين الگوهاي ارتباطي، الگوي مفهومي اختصاصي خودش را مي­سازد. تمام افراد طبيعي و سالم در برابر «نيروي ذاتي» (مثل احساس گرما در برابر رنگ سرخ و احساس خنكي در برابر رنگ آبي) يكسان ادراك مي­كنند و «نيروي قرارداد» (مثل قرارداد رنگ­هاي نيلي، سياه، سفيد و سرخ براي سوگ به­ترتيب در ايران باستان، ايران امروز، هند و امريكاي جنوبي) تعريف مي­شود و تنها «نيروي دريافت­هاي شخصي» (مثلا علاقه به رنگ سرخ در يك شخص يا زرد در شخص ديگر) است كه در ميان افراد دريافت يكساني ندارد.
ما در تركيب اين سه حالت و وضعيت، به يك پديده يك­پارچه­تر دست پيدا مي­كنيم كه نيروي ادراكي ما را مي­سازد و به­دليل اين­كه پيشينه اين نيروي ادراكي در اين حوزه ريشه دارد؛ بر ادراك افراد گوناگون يك نسبت جزوي حكومت مي­كند. اما حرف آخر را اثر ذاتي مي­زند.
در دانش جديد طراحي از خاصيت­ها و سه حوزه مؤثر بر عصب مخاطب بهره­برداري مي­شود. به­همين دليل وقتي طراح مي­خواهد كار خودش را براي توليد تصوير تلويزيوني شروع كند به تمام دانش و معرفت و احكام علمي كار خودش مراجعه مي­كند؛ اما بلافاصله بايد مطالعات اجتماعي و مخاطب­شناسي صورت بدهد.
ما در ايران اين مطالعات را انجام نمي­دهيم.
ما نياز داريم پردازش­هاي واقع­بينانه، علمي­تر و دقيق­تر از وضعيت اجتماع، قراردادها و نيروهاي پايدار نزد او ـ كه ريشه در تاريخ و فرهنگ و همه چيز دارد ـ استفاده كنيم و همراه آن، دانش جديد را تركيب كنيم تا بتوانيم به نتيجه برسيم.
ـ نحوه انتخاب رنگ، خطوط، تجهيزات صحنه، شيوه دكوراسيون و ... اگر درست نباشد؛ ممكن است محتواي يك برنامه تلويزيوني را به ضد محتوا تبديل كند. اگر با استفاده نادرست از اين عناصر در تصوير، دوگانگي به­وجود بياوريم؛ مفهوم به مفهوم ديگري تبديل خواهد شد.
عصب مخاطب مهياي دريافت الگوي تصوير است و آن­را به­مثابه فرمان مي­پذيرد. يك مفهوم داريم و يك نيروي اثرگذار و ما بايد شيوه تركيب اين دو را بلد باشيم. اين كار سختي است و نياز به آموزش و مديريت طراحي تصوير دارد كه ما نداريم.
ـ زنان از مردان، رنگ­بين­تر و مردان، نيمه كوررنگ هستند. زنان موفق مي شوند دو رنگ نيلي و بنفش را با تمام دامنه تغييراتش ببينند؛ اما بيشتر مردان، نيلي و بنفش را به درستي نمي بينند و تنها يك ايده كلي راجع به آن دارند و آگاهي ندارند كه نمي بينند.
ـ در ايران، منبع مطالعاتي مناسبي درباره رنگ­ها نداريم.
ـ براي ايجاد يك شبكه تلويزيوني واقعي بايد از سطح سليقه و سنت گذر كرد. احتياج به يك جور خانه­تكاني و نوسازي جدي­­تر داريم. برنامه­ريزي بايد با اهداف و شيوه­عمل­هاي ديگري حرف­هاي خودش را بزند و بهره­برداري از دانش جديد زيبايي­شناسي لازم است. امروز، اين موضوع يك موضوع مديريتي است و ايرادها و راه­حل­ها را بايد در سامانه­هاي مديريتي جستجو كرد. برنامه­هاي آموزشي به­تنهايي كافي نيست و راه­حل­ها بايد به دستورالعمل­هاي اجرايي و بخشنامه تبديل و به سطوح اجرايي پايين­دست براي اجرا ابلاغ شود.
كنفرانس با كيفيت بالاي سخن راني و مشاركت فعال حاضران برگزار شد و من، "بهرام كلهرنيا" را مدرس استادي يافتم پارسي­گو در كلام، باصلابت در بيان و باادب در محاوره.

(۱) "بهرام كلهرنيا" متولد سال ۱۳۳۱ ه.ش. در «كرمان­شاه» و دانش­آموخته دكتري رشته «هنرهاي تجسمي» است. تحصيلات كارشناسي و كارشناسي ارشد وي به­ترتيب در رشته­هاي «طراحي و پيكره­سازي» و «گرافيك و تصويرسازي» است. نامبرده كار طراحي گرافيك و تدريس هنر را بدون وقفه از سال ۱۳۵۱ ه.ش. تاكنون ادامه داده و مشاور و مدير هنري ـ پژوهشي سازمان­ها و مؤسسات دولتي و غيردولتي و نشريات بوده است. از ديگر فعاليت­هاي حرفه­اي او مي­توان به برپايي نمايشگاه­هاي فردي و شركت در نمايشگاه­هاي گروهي اشاره كرد.
(۲) دسته­بندي مطالب از حقير است.
(۳) در مواردي، مطالب، مقداري كوتاه و يا ويرايش، شده و گاهي، تركيب برخي مطالب را تغيير داده­ام و يا از بيان برخي مثال­ها صرف­نظر كرده­ام.

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

خوش آمدگویی

به نام خداوند بزرگ و توکل بر او و با عرض خیرمقدم به مراجعان محترم، شروع می کنم.
در همین ابتدا عهد می کنم که همیشه بر مسیر صداقت باشم و به نظرات مراجعان احترام بگذارم.
از خدا برای ماندن در این مسیر یاری می طلبم.
آرزو می کنم وقت تان تلف نشود.
خوش آمدید.