روز يكشنبه (1389/01/29)، كنفرانسي تحت عنوان «زيبايي شناسي تصوير» در «تهران» برگزار شد كه من شركت كردم.
كنفرانس يك برنامه ی حدود یک صد دقيقه اي بود و از سخنراني "بهرام كلهرنيا"/ گرافيست (۱) و پاسخ هاي وي به پرسش هاي حاضران تشكيل شد.
در اين كنفرانس، "بهرام كلهرنيا" موضوع سخنراني خود را «زيبايي شناسي تصوير به روايت كنوني جهان»، تعبير و آن را «ضربه هايي به سويه هاي متفاوت زيبايي شناسي تصوير» توصيف كرد.
سخنراني "بهرام كلهرنيا" در ده محور انجام شد (۲):
۱ـ تغييرات بسيار جدي جهان معاصر
۲ـ چند كاربرد زيبايي
۳ـ مراحل رشد ساختمان عصبي كودك
۴ـ تاريخچه زيبايي شناسي تصوير
۵ـ اهميت خطوط عمودي و رنگ
۶ـ الگوي ذهني در برابر الگوي واقعي
۷ـ هويت شبكه اي در تلويزيون
۸ـ رسانه نو
۹ـ مأموريت طراحان
۱۰ـ اهميت اكنون رسانه ها و رسالت ما
۲ـ چند كاربرد زيبايي
۳ـ مراحل رشد ساختمان عصبي كودك
۴ـ تاريخچه زيبايي شناسي تصوير
۵ـ اهميت خطوط عمودي و رنگ
۶ـ الگوي ذهني در برابر الگوي واقعي
۷ـ هويت شبكه اي در تلويزيون
۸ـ رسانه نو
۹ـ مأموريت طراحان
۱۰ـ اهميت اكنون رسانه ها و رسالت ما
چكيدهاي از محتواي سخنراني "بهرام كلهرنيا" در اين كنفرانس در پي ميآيد (با كمي ويرايش و اندكي تلخيص) (۳):
تغييرات بسيار جدي جهان معاصر
جهان معاصر تغييرات بسيار جدي پيدا كرده است و ديدگاه و نگرش درباره انسان و وضعيت او و چگونگي ارتباط او با خويشتن و ديگران و پيرامون بهشدت عوض شده است.
امروز، روزگار «انقلاب ارتباطات» ـ بهروايتي نامگذاري ـ شده است و راجع به اين گفته ميشود كه ما چگونه در كنشهاي فعال ارتباطي ميتوانيم شيوه عملهايي را بهكار ببريم كه مخاطب ناچار از اطاعت از موضوع دلخواه ما بشود. بههمين دليل روشهاي ارتباطي، روشهاي ارتباط از طريق رسانهها و گونههاي ديگر به ابزاري براي هدايت جامعه بهسوي خير و شر تبديل شده است. به محتوا كاري نداشته باشيم؛ اما تكنيكي در اين ماجرا وجود دارد. ما ميتوانيم مخاطب را بدون آنكه بداند چرا و چگونه، تحت تأثير قرار بدهيم و او را وادار به انجام كارهايي بكنيم.
هنرمندان از ميان دو جنگ بينالملل به اين سمت، بنابه دلايلي مجهز به تفكر جديدي شدند و درباره چگونگي شكلگيري يك سند تصويري ـ يك پديده ارتباطي كه داراي ارزش زيباييشناسي است ـ دوباره فكر و تلاش كردند چشماندازهاي قابل فهمتري براي ايجاد يك سند ارتباطي ـ تصويري بهوجود بياورند. پژوهشهاي بنياني صورت گرفت و بهشكل تفكيكي در عرصه فرمشناسي، رنگشناسي و شناسايي تركيببنديهاي شناخت الگوهاي مؤثر بر سيستم روح و عصب و روان مخاطب، كار شد و امروز، دانش مقدماتي موضوع فراهم شده است؛ دانش مقدماتي نيرومند و خارقالعادهاي كه ما استفاده نميكنيم و يا غلط استفاده ميكنيم.
تا حدود صد سال پيش، زيبايي، زيبايي طبيعي بود؛ اما تفكر درباره زيبايي عوض شده و امروز، زيبايي متوجه كاركرد و سودمندي است.
زيبايي، نهاد ارتباطي متوجه سودمندي است كه در مخاطب درميگيرد و او را وادار به كار و كنش جديدي ميكند؛ گاهي بر خلاف اراده دروني او و گاهي در راه ارتقاي وضعيت او.
چند كاربرد زيبايي
زيبايي در طراحي يك كتاب درسي ميتواند به نيرويي براي بهبود يادگيري تبديل شود.
زيبايي در محيط شهر ميتواند براي ايجاد احساس بهسامان بودن در شهر صورت گيرد.
امروز، زيبايي به عناصر گرافيكي بسيار بسيار ظريف و حساسي تبديل شده است كه درون تصوير تلويزيون وارد و باعث ميشوند بين مفاهيم مخاطب و روش ارتباط، پيوندهاي ظريف و پيچيدهاي بهوجود بيايد و مخاطب ناچار از دريافت اطلاعات بشود.
ما امروز تلاش ميكنيم درباره شيوه استفاده از زمان، الگوهاي فكري جديد و روشمنديهاي جديد بهكار ببريم. امروز در جهان، اين ايده وجود دارد كه بايد به همه چيز سرعت بخشيد و تكنيك در زندگي وارد شده است. ما روشهاي طبيعي زندگي را بهكار ميبريم اما تلاش ميكنيم به آن سامان جديد و واقعي ببخشيم. ساماني كه ناشي از طبيعت خودمان و شناخت اهداف وجودي انسان است.
مطابق پژوهشهاي بنياني، انسان كنوني در بهترين شرايط، 3 تا 5 درصد ظرفيت مغزيش را بهكار ميبرد و هنوز راه و روش بهرهبرداري از حجم عظيم ظرفيت در اختيارش را بلد نيست و خير در شناسايي نيروي خارقالعاده غيرقابل تصور همين چند درصد و استفاده مجدد آن است.
مراحل رشد ساختمان عصبي كودك
كودك انسان با تولد، يك ساختمان عصبي بسيار پيچيده و خارقالعاده به جهان ميآورد و در مدت كوتاهي الگوي ارتباطي خودش با جهان را ميسازد.
مطابق پژوهشهاي بنياني، كودك انسان، حجم عظيمي در حد 75 درصد اطلاعات درباره محيط و زندگاني را طي 3 تا 5 سال نخست دريافت ميكند. جهان در بدو تولد براي كودك سياه، سفيد و خاكستري است و كودك هيچ رنگي و شكلي نميبيند. همهچيز خاكستري مواج است و اين دوره، دوره شناخت سطوح توپولوژيك است.
در ادامه، كودك ابتدا با تثبيت لبههاي عمودي فرمها در مغز و شناسايي خطوط عمودي (بهعنوان گروه يكم فرمها) و سپس با تثبيت لبههاي جنبنده خطوط افقي در مغز (بهعنوان گروه دوم فرمها) موفق به ديدن شكل كامل اشيا ميشود و با طي زمان ديگري مغز او موفق ميشود رنگها را بسازد. شكلگيري رنگها در سيستم مغز كودك داراي توالي خاصي است و بهترتيب از «زرد» تا «نارنجي»، «قرمز»، «سبز»، «آبي»، «نيلي» و نهايتا «بنفش» در مغز او شكل ميگيرد.
تاريخچه زيبايي شناسي تصوير
با پايان گرفتن روزگار بحرانزده اروپاي قرون وسطي و آغاز دوره رنسانس (و نوزايي، رستاخيز و بيداري دوباره)، جمعيت انديشمندان، فرهيختگان و هنرمندان به فكر ساختن و گفتن هر آنچه افتادند كه طي سالها حبس فرهنگي، نساخته و نگفته بودند و در نتيجه، حركتي به پيشوايي نويسنده و فيلسوفي بهنام "پترارك" شكل گرفت.
در پي زيبايي گمشده هنر روم تاريخي، نسبتهاي طلايي هنر روم تاريخي كشف و بهكار گرفته شد.
نسبتهاي طلايي يك هندسه و رياضيات ظريف، دقيق و بسيار بسيار كارآمد و مبناي آن، مبنايي طبيعي است؛ مبنايي كه در بدن انسان، آفرينش و خلقت، از پيش تعبيه شده است و بهكاربردن آن، زيبايي آرماني را بهوجود ميآورد.
هنرمندان رنسانسي پي بردند كه در فيگور انسان، انحراف از اندازهگيريهاي طلايي وجود دارد و ايجاد كاراكتر فردي بهمعناي تخطي از نسبتهاي طلايي است و با شناختي كه از اين انحراف از طبيعت بهدست آمد؛ به خلق آثاري بسيار نيرومند براي مفاهيم موجود در زندگي اجتماعي انسان موفق شدند.
در دوره انقلاب صنعتي، بهدليل تحولات اجتماعي، سفارشدهندگان آثار هنري ناپديد شدند و بنابراين، هنرمندان از آتليهها خارج شدند و به طبيعت آمدند و در نتيجه، فهميدند كه آنچيزي كه ميسازند با طبيعت اختلاف دارد و به جرياني ذهني خلق آثار هنري تبديل شده است. در تلاش براي دريافت الگوي ارتباط تصوير با مخاطب، سبكهاي پياپي هنري (تحت عنوان امپرسيونيسم، اكسپرسيونيسم، سمبوليسم، فويسم و ...) بهوجود آمد و هنرمندان بعد از مطالعه كارهاي خودشان پي بردند كه خط، نقطه، شكل، رنگ و روش پردازش، درست مثل ضربههايي در درون خود انسان است؛ خطي كه بر كاغذ ترسيم ميشود مثل اين است كه درون انسان ترسيم ميشود و عصب ما داراي مترادفهاي بيروني است.
آنها متوجه شدند در ترسيم ميتوان حواس مختلف انسان را تقويت كرد و يك اثر تصويري ترسيمي، يك الگوي ارتباطي همهسويه است كه با تمام موجوديت مخاطب ارتباط ميگيرد.
هنرمندان دوره صنعتي با تنوع كارهايشان موفق شدند زيبايي و كاركرد رنگ را شناسايي كنند و نخستين مرتبه، رنگ را بهمثابه ماده ارتباطي بهكار ببرند و رنگ، خالص و مستقل از شكل پديده، ارزش پيدا كرد. آنان رنگ را مرتب كردند و متوجه شدند كه هر رنگ، دامنهاي از اثرگذاري اختصاصي در ذهن و عصب مخاطب بهوجود ميآورد.
امروز يافتههاي هنرمندان نقاش توسط طراحان گرافيك، توليدكنندگان فيلم و سينما و تلويزيون پردازش جديد شده است.
اهميت خطوط عمودي و رنگ
خطوط و فرمبنديهاي عمودي بهمثابه نخستين شكلي كه توسط سيستم مغزي بهوجود ميآيد و تثبيت ميشود؛ داراي ارزش ارتباطي استثنايي است. در سازوكار تصوير نو توجه به كاركرد خطوط عمودي ارزش اختصاصي دارد. هر گونه اطلاعاتي را كه ميخواهيد زودتر و چالاكتر از ساير موضوعها به مخاطب منتقل كنيم، بايد روي فرمبنديهاي عمودي مستقر كنيم.
بنابراين خطوط عمودي، خطوطي با خاصيتهاي بسيار جالب و جذاب هستند.
جهان، رنگي نيست. جهان سياه، سفيد و خاكستري است و رنگها در سيستم مغزي انسان بهعنوان يك نيرو و قالب استثنايي شكل ميگيرد.
چشم انسان تنها چشمي است كه امكان دريافت امواج گوناگون مربوط به طيف رنگ را در اختيار دارد.
امروز وقتي راجع به تصوير و زيبايي تصوير گفتگو ميشود؛ گفتگو درباره خود انسان و وضعيت او است و اينكه چگونه اين وضعيت بهمثابه سازوكار دروني بسيار پيچيده و داراي الگوي مديريت دروني، همواره در حال تكاپو است.
الگوي ذهني در برابر الگوي واقعي
تصوير واقعي با تصوير ذهني اختلاف دارد.
همه ما راجع به پديدهها تصوير ذهني داريم و تصوير ذهني با واقعيت و تصوير پرسپكتيوي اختلاف دارد.
جهان واقعي رنگها، بسيار پرتنوع و پردامنه و جهان ذهني ما صرفا يك ايده كلي است.
الگوي واقعي، تخطي از شكلهاي كامل و پايدار الگوي ذهني است.
شكل ذهني ايدهاي است كه ما از تصوير در ذهنمان در كاملترين زاويه ديداري و مفهومي داريم. ايده سادهاي كه در طبيعت عصب ما ذخيره شده و بخشي از ناخودآگاه ما است.
سريعترين واكنش ما به تصوير، به الگوي ذهني تصوير انجام ميشود تا الگوي واقعي.
هويت شبكه اي در تلويزيون
كالبد اصلي تصوير تلويزيون از الگوي ذهني يعني مجموعه علامتها، نمادها، نشانها و اسناد گرافيك شكل ميگيرد.
«هويت شبكهاي»/ Channel identity از الگوي ذهني برداشت ميشود.
هويت شبكهاي آن گروه از پديدههاي ارتباطي رسانه را بهخود اختصاص ميدهد كه ايجاد خاطره و حافظه دروني عميق و پايدار در مخاطب ميكند.
براي اينكه مخاطب با پديده ارتباطي همسو شود، بايد عناصر پايداري در تصوير بهوجود بياوريم؛ عناصر قابل فهم، ساده و مؤثر در وضعيت وجودي او. اين عناصر پايدار، شناسنامه موضوع ما را ميسازد. شبكه بايد هويت شبكهاي خودش را از طريق ايجاد سازوكار پايدار خودش، استخوانبندي خودش، بهكاربردن عناصر، نشانهها، الگوي رنگ، الگوي شنيداري، تمهاي شنيداري، موسيقي شبكهاي و برنامهاي خودش بهوجود بياورد.
امروز، تصوير بهعنوان يك كاراكتر طراحيشده و انديشيده شده، سازوكار ارتباطي اختصاصي خود را دارد.
اركان «هويت شبكهاي» عبارتست از: كادر افقي، حركت دوربين، كاراكترهاي ديناميك }فونت (داراي حركت در محيط نوري) و مجري{، لوگوها، رنگ، جاگيري عناصر بنياني كادر عمومي و موسيقي
مديريتهاي ما موضوعهاي زيباشناختي تصوير را نميشناسند و در شرايط كنوني، هيچكدام از شبكههاي ما هويت شبكهاي ندارند.
رسانه نو
رسانه نو از يافتههاي جديد هنر ارتباط، بهرهبرداري و تلاش ميكند شرايطي براي ادراك در مخاطب بهوجود آورد كه اين شرايط، شرايطي همهسويه و همهجانبه است و تمام موجوديت انساني و وجودي او را در بر ميگيرد و متوجه خويشتن ميكند.
اين كار، كار بسيار پيچيده و ظريفي است.
زيبايي بهمعناي جديد از راهحلهايي ناشي ميشود كه ما بهكار ميبريم تا مخاطب را با تمام موجوديت و قابليتهايش برانگيزيم.
امروز، زيبايي پاسخ به پرسشهايي بسيار گوناگون و عجيب و جديدي است كه برابر سازندگان تصوير قرار گرفته است.
مأموريت طراحان
ما هر چيزي را كه ميبينيم، آن پديده بلافاصله، ترجمه و به نيروي دروني ما تبديل ميشود.
در روند تبديلشدن به نيروي دروني ما است كه اتفاقاتي رخ ميدهد. آن پديده يا داراي تطبيق و هماهنگي با الگوي طبيعي وجودي ما است يا داراي تضاد با آن.
در صورت «تطبيق»، موضوع در ما با حسي هماهنگ، همپا و داراي كيفيتي عاطفي در ميگيرد و با نيرويي مثبت و از پيش تعريف شده نفوذ ميكند و در صورت «تضاد»، موضوع با احساسي ديناميك، فعال و آميخته با كشمكش، درك و دريافت ميگردد.
الگوهاي دريافتي ما بسيار پيچيده عمل ميكنند.
طراحان، امروز تلاش ميكنند به اين الگوها مراجعه كنند.
اگر لكه زردي در تصويري مينشيند، اين زرد، الگوي دروني ما است، پيش از اينكه الگويي در تصوير باشد. بهمثابه ماشين يا نيرويي آماده كه ديدن زرد فقط به روشن شدن و فعاليت آن ميشود. اينكه اين زرد، چگونه زردي باشد، چه فام كوروماتيكي باشد، تيره ـ روشن باشد، وسعت آن چگونه باشد و ويو، خلوص و ساير خاصيتهايش چگونه باشد، همه در تطابق با وضعيت طبيعي و دروني ما تبديل به يك ارزش ارتباطي ميشود.
ما بينهايت وضعيت ارتباطي دارا هستيم. اين وضعيتهاي ارتباطي هر كدام از پيش يك الگوي نظير را در ما دارا هستند.
طراح وظيفه دارد كه در استفاده از رنگها، فرمها و شكل به الگوي طبيعي موجوديت عصبي انسان مراجعه كند.
طراح بايد به ارزش ايده كلي ذهني و ايده واقعي جهان پي ببرد و پلهاي ميان آنها و چگونگي عمل آنها را بفهمد.
بايد آنرا بشناسد.
امروز روزگار ذوق و كار شخصي از سر احساس عاطفه گذشته و روزگار كاركردهاي منطقي فرم و شكل و رنگ رسيده است.
اين مسؤوليت براي طراحان، كار بسيار دشوار و پيچيدهاي بهوجود آورده است.
طراحان، امروز برنامهريزي و مديريت تصوير را انجام ميدهند و تلاش ميكنند بر اساس ادراكي كه از وضعيت مخاطب، مفاهيم و الگوي نيروي تصوير دارند، كارشان را صورت دهند.
تصوير داراي سازوكار برنامهريزي است و امروزه، طراح در روش برنامهريزي خودش تصوير را به سود مخاطب و مفهوم بهوجود ميآورد و زيبايي واقعي از اين سازوكار ناشي ميشود.
اهميت اكنون رسانه ها و رسالت ما
رنگ و فرم و شكل، فرمانهاي دروني غيرقابل كنترل و اجتنابناپذير هستند و مخاطب در برابر آنها رويينتن نيست.
بههمين دليل، امروز، رسانهها اهميت مضاعفي پيدا كردهاند.
امروز، رسانهها تلاش ميكنند در بخشكردن و مديريت اجزاي تصوير خودشان، الگوهايي هدفمند بهوجود بياورند.
ايجاد يك رسانه، سرمايهگذاري براي اكنون و آينده است.
امروز دغدغه همكاران تلويزيوني ما، دغدغه هويت و فرهنگ و پيشينه ملي است و البته نميتوانيم به اين دغدغه پاسخ بدهيم، وقتي برنامهريزيكردن براي اكنون و آينده را درست نميدانيم.
نيروهاي مديريتي بايد براي ايجاد سازوكار تصوير هدفمند بسيج شوند.
در همين كنفرانس، حاضران پرسشهاي خود را مطرح كردند؛ پرسشهايي از چگونگي مواجهه با تفاوت مفاهيم ذهني مخاطبان در فرايند ارتباطي، اهميت تأثير نحوه انتخاب رنگ، خطوط، لوكيشن و ... بر محتواي يك برنامه تلويزيوني، توانايي رنگسازي مغز انسان، تفاوت ديد رنگ ميان آدمها، منبع مطالعاتي رنگها و رنگشناسي، كيفيت ارادي يا غيرارادي انتخاب رنگها، القاي كوررنگي فراگير در شهر تهران و ساختارشكني رسانه.
چكيده پاسخهاي "بهرام كلهرنيا" به پرسشها در پي ميآيد:
ـ در پديدههاي ارتباطي، 3 نيرو (ي ذاتي، قرارداد و دريافتهاي شخصي) تعبيه ميشود و 3 الگوي ارتباطي متفاوت ميسازد كه مخاطب در عرصه اين الگوهاي ارتباطي، الگوي مفهومي اختصاصي خودش را ميسازد. تمام افراد طبيعي و سالم در برابر «نيروي ذاتي» (مثل احساس گرما در برابر رنگ سرخ و احساس خنكي در برابر رنگ آبي) يكسان ادراك ميكنند و «نيروي قرارداد» (مثل قرارداد رنگهاي نيلي، سياه، سفيد و سرخ براي سوگ بهترتيب در ايران باستان، ايران امروز، هند و امريكاي جنوبي) تعريف ميشود و تنها «نيروي دريافتهاي شخصي» (مثلا علاقه به رنگ سرخ در يك شخص يا زرد در شخص ديگر) است كه در ميان افراد دريافت يكساني ندارد.
ما در تركيب اين سه حالت و وضعيت، به يك پديده يكپارچهتر دست پيدا ميكنيم كه نيروي ادراكي ما را ميسازد و بهدليل اينكه پيشينه اين نيروي ادراكي در اين حوزه ريشه دارد؛ بر ادراك افراد گوناگون يك نسبت جزوي حكومت ميكند. اما حرف آخر را اثر ذاتي ميزند.
در دانش جديد طراحي از خاصيتها و سه حوزه مؤثر بر عصب مخاطب بهرهبرداري ميشود. بههمين دليل وقتي طراح ميخواهد كار خودش را براي توليد تصوير تلويزيوني شروع كند به تمام دانش و معرفت و احكام علمي كار خودش مراجعه ميكند؛ اما بلافاصله بايد مطالعات اجتماعي و مخاطبشناسي صورت بدهد.
ما در ايران اين مطالعات را انجام نميدهيم.
ما نياز داريم پردازشهاي واقعبينانه، علميتر و دقيقتر از وضعيت اجتماع، قراردادها و نيروهاي پايدار نزد او ـ كه ريشه در تاريخ و فرهنگ و همه چيز دارد ـ استفاده كنيم و همراه آن، دانش جديد را تركيب كنيم تا بتوانيم به نتيجه برسيم.
ـ نحوه انتخاب رنگ، خطوط، تجهيزات صحنه، شيوه دكوراسيون و ... اگر درست نباشد؛ ممكن است محتواي يك برنامه تلويزيوني را به ضد محتوا تبديل كند. اگر با استفاده نادرست از اين عناصر در تصوير، دوگانگي بهوجود بياوريم؛ مفهوم به مفهوم ديگري تبديل خواهد شد.
عصب مخاطب مهياي دريافت الگوي تصوير است و آنرا بهمثابه فرمان ميپذيرد. يك مفهوم داريم و يك نيروي اثرگذار و ما بايد شيوه تركيب اين دو را بلد باشيم. اين كار سختي است و نياز به آموزش و مديريت طراحي تصوير دارد كه ما نداريم.
ـ زنان از مردان، رنگبينتر و مردان، نيمه كوررنگ هستند. زنان موفق مي شوند دو رنگ نيلي و بنفش را با تمام دامنه تغييراتش ببينند؛ اما بيشتر مردان، نيلي و بنفش را به درستي نمي بينند و تنها يك ايده كلي راجع به آن دارند و آگاهي ندارند كه نمي بينند.
ـ در ايران، منبع مطالعاتي مناسبي درباره رنگها نداريم.
ـ براي ايجاد يك شبكه تلويزيوني واقعي بايد از سطح سليقه و سنت گذر كرد. احتياج به يك جور خانهتكاني و نوسازي جديتر داريم. برنامهريزي بايد با اهداف و شيوهعملهاي ديگري حرفهاي خودش را بزند و بهرهبرداري از دانش جديد زيباييشناسي لازم است. امروز، اين موضوع يك موضوع مديريتي است و ايرادها و راهحلها را بايد در سامانههاي مديريتي جستجو كرد. برنامههاي آموزشي بهتنهايي كافي نيست و راهحلها بايد به دستورالعملهاي اجرايي و بخشنامه تبديل و به سطوح اجرايي پاييندست براي اجرا ابلاغ شود.
كنفرانس با كيفيت بالاي سخن راني و مشاركت فعال حاضران برگزار شد و من، "بهرام كلهرنيا" را مدرس استادي يافتم پارسيگو در كلام، باصلابت در بيان و باادب در محاوره.
(۱) "بهرام كلهرنيا" متولد سال ۱۳۳۱ ه.ش. در «كرمانشاه» و دانشآموخته دكتري رشته «هنرهاي تجسمي» است. تحصيلات كارشناسي و كارشناسي ارشد وي بهترتيب در رشتههاي «طراحي و پيكرهسازي» و «گرافيك و تصويرسازي» است. نامبرده كار طراحي گرافيك و تدريس هنر را بدون وقفه از سال ۱۳۵۱ ه.ش. تاكنون ادامه داده و مشاور و مدير هنري ـ پژوهشي سازمانها و مؤسسات دولتي و غيردولتي و نشريات بوده است. از ديگر فعاليتهاي حرفهاي او ميتوان به برپايي نمايشگاههاي فردي و شركت در نمايشگاههاي گروهي اشاره كرد.
(۲) دستهبندي مطالب از حقير است.
(۳) در مواردي، مطالب، مقداري كوتاه و يا ويرايش، شده و گاهي، تركيب برخي مطالب را تغيير دادهام و يا از بيان برخي مثالها صرفنظر كردهام.